۱۳۸۳/۷/۱۰

یک رنگ

تو را دانم که در يادم بماني
تو را دانم کز تبارماني
تو را دانم که گر قلبي پر
از مهر
هماره در ره نيکو ثابت بماني
تو را دانم که بس دوست دارم
هماره در رهت جانهت فشانم
تو را دانم که گر زردي که گر سرخ
ز آغاز تا کنون يک رنگ مايي
که من گر همي سد رنگت بودم
تو حتي شکوه‌اي نکردي آغاز
هماره گشودي آغوشت از دور
که مي‌رفت ز خاطر هرچه رنگ بود در ياد
هماره مي‌گشتم رنگ لبانت
که آن گشته در شرم خجلت
تو را ديدن کاش همان پايان من بود
که آغازي پس از آن خواستن ننگ باشد
که در آغوشت همي بنشسته بودم
کز ياد هر چه دنيا رسته بودم
که از زيباييهاي جهان همان بس
که دو چشم سياه خيمه بسته بر چشانم

۱ نظر:

  1. in sheret kheili mazmoone ghashangi dar e ......hla mano bebein :
    تو را دانم که در يادم بماني
    تو را دانم که از ياران مايي
    تو را دانم که با قلبي پر از مهر
    هماره در ره نيکو بماني
    تو را دانم که بس پاکت بدانم
    هماره در رهت جانم فشانم
    تو را دانم که گر زردي که گر سرخ
    ز آغاز اينچنين يک رنگ بودی
    اگر بی رنگ وگر سد رنگ گشتم
    تو حتي شکوه‌ بر لب نگشودی
    تو با آغوش باز و مملو از نور
    نمادی از شکوه رنگ ماندی
    که گر رنگی کنون در خاطر ماست
    از آن يکرنگی ذات تو يکتاست
    تو حتی سرخی آن گونه هايت
    ز شرم و خجلت از ناگفتنی هاست
    چه خوش ديدار تو پايان من بود
    که آغازي پس از آن ننگ من بود
    چو در آغوش تو آسوده بودم
    ز درد و رنج دنيا رسته بودم
    از آن چشم سيه خيره دو چشمم
    من از شيدا به رسوايی نشستم
    albate mano bebakhsh man az in sheret khosham umad va hamintori faghat yekami vaznesho avaz kardam , omidvaram ke narahat nashiii

    پاسخحذف