باز امشب، به اندازهي کوهي بلند
غم در دلم خانه کرده
دلي که نه به اندازهي اندکي زمين
که حتي کمتر از آن، کوچک شده
که، همهاش را در دريادل بود که بخشيد
که، همهاش را نخواست براي خود، داد
که، همه هم از آن بهرهاي بردند، به اندازهي خود
دلم سنگين، لبم غمگين
با اين همه شکوهش نيز زمين
گاهي ميغرد از ته دل
از چه من نغرم ؟
که شايد، پيدا کند همدردي
در ميان اين همه اختر
که ستارهاش شود،
تنها به خاطر اين که
صدايش را بشنود و نه
از روي دلسوزي، از روي ترحم
نوازشي بنمايد او را
که بداند ديگري هم هست
در اين پهناور جهان، همدرد او
و به اميد همين همدرد
تحمل کند، بار اين همه فشار را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر